پارمیسپارمیس، تا این لحظه: 14 سال و 13 روز سن داره

فرشته باغ بهشتم:پارمیس

حس مسئولیت پذیری والا

این روزا اینقدر فهمیده شدی که کاملا درک می کنی که مامان هم مثل خودت خسته اس. به محض اینکه از اداره بر میگردیم میای تو آشپزخونه و توی شستن ظرفها به من کمک می کنی. اینقدر قشنگ قابلمه ها رو سیم میکشی که من هم تو عمرم اینجوری ظرف نشستم. هر وقت هم که حواست گرم بازی باشه و من خودم کارها رو انجام داده باشم فوری میای و میگی : مامان ببخشی که تو کارا کمکت نکردم.  آرزوی دیدن این رفتارها و مسئولیت پذیری والا رو ازت داشتم . و خدا رو شکر دارم کم کم به تمام آرزوهایی که برات دارم میرسم. ...
4 اسفند 1392

دستهای کوچکت....

چنان میسوختم که گویی خاکستری از من بر جای نمی ماند.گمان میبردم از خاکستر یک ققنوس هزاران ققنوس به پرواز در می آیند.اما ققنوس کوچک من,بی هیچ خاکستری از شعله های من سربرآورد و آتش بی امان مرا خاموش کرد.اینک باور دارم که ققنوس بزرگ می تواند زنده بماند و ققنوس کوچکش را به آغوش بکشد و باهم بر فراز آسمان عشق و خوشبختی به پرواز درآیند. نورچشمم پارمیس! تو ققنوس کوچک منی که پایان غم انگیز افسانه ای کهن راآغازی تازه و نو میبخشی. دخترم ماه من! توآغاز زیباترین افسانه زندگی منی که به حقیقت  پیوست. عزیز دل مامان! تمام اشکهایم را در کاسه صبرم جمع کردم تا وقتی قدم در راه این دنیای تازه می گذاری پشت سرت بریزم تا بدرقه راهت باشد تا فراموش ...
4 اسفند 1392
1